امروز روز اولی بود که مامانی رفته مدرسه و من و تو با هم تنها هستیم 

ساعت هفت و نیم از خواب بیدار شدی و دوباره خوابیدی البته با کمک شیر مامان که برات گذاشته بود توی شیشه

ساعت 10 و نیم از خولب پاشدی و مثل همیشه با خنده نگام کردی
الانم منتظر فرنی هستم که آماده بشه و داریم عشق داند استاد شجریان گوش می دیم. :)

فرنی یه کم زیاد بود و خوردی بعدشم شیره ی بادوم خوردی که خیلی دوس داری 
ساعت 11 یه کم بازی کردی و 11 و نیم دیگه هم خوابت می اومد هم دلت واسه مامانی تنگ شده بود تا یک مولتی ویتامین خوردی اما آب سیب و آهنتو نه بعدشم که رفتیم سراغ مامان و نون گرفتیم و الان با مامن بازی می کنی
قصه ایی ام که گفتم این بود:
یه روز خیلی قشنگ که آسمون آبی بود و خورشید می خندید و جتگل تازه داشت از خواب بیدار می شد جز کوه که خورشید و بیدار کرده کرده بود کسی هنوز بیدار نشده بود درخت سیب بزرگ وسط جنگل که یه جورایی ام رئیس کل درختا محسوب می شد با سر و صدای اطرافش از خوب بیدار شد و خمیازه ایی کشید و شاخه هاش و باز کرد که یه دفعه یه صدایی اومد.
صدا : وایسا وایسا این کار و نکن نکککککککککککککککککن
درخت هاج و واج مونده بود که این صدا از کجا می اد و مال کیه / همین جوری که داشت چشاشو می چرخوند که ببینه صدا از کجاس یه دفعه یه پرنده ی خوشکل و کوچیک دید داشت تند تند بال می زد درخت مهربون خندید و دستشو دراز کرد و پرنده کوچولو رو توی دستاش گرفت پرنده که اول ترسیده بود وقتی مطمئن شد که خبری نیست پشتش و کرد به درخت و دستاشو زد به کمرش
درخت گفت: آخی چه پرنده ی خوشگلی چرا پشتتو به من کردی ؟ نکنه خدای نکرده  . . . .
پرنده زیر چشمی به درخت نگاه کرد و دوباره سرشو برگردوند که یه دفعه یه صدایی اومد / صدای بچه های اون بود پر زد و رفت نشست روی اون یکی دست درخت سرشو کرد تو لونه شروع کرد به حرف زدن با لونه ش
درخت که هاج و واج مونده بود اروم اروم رفت جلو نگاه کرددیده اون پرنده کوچولو سه تا جوجه ی خوشکل داره
پرنده یهو داد زد: حالا فهمیدی چرا گفتم اون کارو نکن؟؟؟؟
درخت خنده ایی کرد و چن تا از برگاشو گذاشت روی لونه  و به خورشید خانوم نیگا کرد و چشمکی به هم زدن
پرنده مهمون جدید اون جنگل و اون درخت بود
از فردا درخت اروم با صدای پرنده و جوجه هاش از خواب بیدار می شد خورشید خانوم نور می داد و گرما کوه نسیم می داد و اسمون  پر از امید بود.
12 آبان 92

دختر گلم تو این شیش ماه به برکت وجود تو خیلی بهمون خوش گذشت بابت تمام خنده هام ازت ممنونم دو روز دیگه مامان میره سر کار  خیلی دلم برات تنگ میش انشاالله خدا کمک کنه خیلی سخت نگذره به خصوص به دختر کوچولوی خودم فعلا که شانس آوردیم بابایی بعدظهرا میره سر کار و مجبور نیستی بری شیرخوارگاه با بابایی حسابی خوش بگذرون و قول بده دختر خوبی باشی و بابارو اذیت نکنی ضمنا دعا کن مامان یِ جای خوب سازماندهی بشه

شش ماهگیتم مبارک 

حسابی بازیگوش شدی و عاشق سیبی سوپ و سرلاک هم خیلی دوست داری ولی قطره آهن... البته آلمانیشو گرفتیم برات ، فعلا که میخوری 

ترنج 92/8/10 در روستای توریستی ورکانه